بهاریه
آمده فصل بهار، فصل شکوفه و سار
آمده بوی گل و عطر نفس های یار
می سپرد قلب من به پیش دستان یار
ای ابر پاک بهار، بر دل تنگم ببار
بهشت گمگشته ایست، در دل این روزگار
به عدل تو نباشد، جنگل بی جویبار
چنان که گل بشکفد، از دل این کوهسار
آتش و نور افکنم، سینه این شب تار
وصال خواهم ز تو، آخر این انتظار
بر گل رخسار تو، تشنه است این بوته زار
خاکستر قلب من، منتظر مهر یار